میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

۸ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

مرغ آمین

میم | سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۳۷ ب.ظ

مرغ آمین درد آلودی است کاواره
بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.

می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
جور دیده مردمان را.
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
می دهد پیوندشان در هم
می کند از یاس خسران بار آنان کم
می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.

بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را.
رشته در رشته کشیده ( فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.

او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.
از درون استغاثه های رنجوران.
در شبانگاهی چنین دلتنگ، می
آید نمایان.
وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
که ندارد لحظه ای از آن رهایی
می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.

چون نشان از آتشی در دود خاکستر
می دهد از روی فهم رمز درد خلق
با زبان رمز درد خود تکان در سر.
وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله
پردازان ره در گوش
از کسان احوال می جوید.
چه گذشته ست و چه نگذشته است
سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.

داستان از درد می رانند مردم.
در خیال استجابتهای روزانی
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.

زیر باران نواهایی که می
گویند:
« باد رنج ناروای خلق را پایان.»
( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)

مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
بانگ برمی دارد:
ـــ« آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
و به نام رستگاری دست اندر کار
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.»

خلق می گویند:
ـــ« آمین!
در شبی اینگونه با بیداش آیین.
رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»

ـــ« رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید.

خلق می گویند:
ـــ« اما آن جهانخواره
( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
مرغ می گوید:
ـــ« در دل او آرزوی او محالش باد.»
خلق می گویند:
ـــ« اما کینه های جنگ ایشان در
پی مقصود
همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.»

مرغ می گوید:
ـــ« زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان
نا خوشیّ آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان
باد با ننگ همین روزان نگونسازی!»

خلق می گویند:
ـــ« اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی
کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
بر سر ما باز زندانی
و اسیری را بود پایان.
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.»
مرغ می گوید:
ـــ« جدا شد نادرستی.»

خلق می گویند:
ـــ« باشد تا جدا گردد.»

مرغ می گوید:
ـــ« رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.»

خلق می گویند:
ـــ« باشد تا رها گردد.»

مرغ می گوید:
ـــ« به سامان بازآمد خلق بی سامان
و بیابان شب هولی
که خیال روشنی می برد با غارت
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
و درون تیرگیها،
تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
این زمان مانند زندانهایشان ویران
باغشان را در
شکسته.
و چو شمعی در تک گوری
کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
هر تنی زانان
از تحیّر بر سکوی در نشسته.
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش.»

خلق می گویند:
ـــ« بادا
باغشان را، درشکسته تر
هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش.»
ـــ« بادا!» یک صدا از دور می گوید
و صدایی از ره نزدیک،
اندر انبوه صداهای به سوی ره
دویده:
ـــ« این، سزای سازگاراشان
باد، در پایان دورانهای شادی
از پس دوران عشرت بار ایشان.»

مرغ می گوید:
ـــ« این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
با چنان آبادشان از روی
بیدادی.»
ـــ« بادشان!» ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
ـــ« باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
ـــ« باد آمین!
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
ـــ« آمین! آمین!»
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
هر خیال کج که خلق خسته را با آن
نخواها نیست.
و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
« اینک در و اینک زخم»
( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان
آید)
ـــ« آمین!
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
بسته لب بودند
و بدان مقبول
و نکویان در تعب بودند.»
ـــ« آمین!

در حساب روزگارانی
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردند
و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
چشمه های روشنایی کور
می کردند.»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده های آن بداندیشان
که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
این به کیفر باد!»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده هاشان شوم
که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
و از آن خاموش می آمد چراغ خلق.»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده هاشان زشت
که از آن پرهیزگاری بود مرده
و از آن رحم آوری واخورده.»
ـــ« آمین!»

ـــ« این به کیفر باد
با کجی آورده شان ننگ
که از آن ایمان به حق
سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
ـــ« آمین! آمین!»
*
و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می گردد
از فراز بام
در بسیط خطّه ی آرام،
می خواند خروس از دور
می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
می گریزد شب.
صبح می آید.

تجریش. زمستان1330

  • میم

از من میشنوید ...

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۹ ب.ظ

📚 #کتاب_بخوانیم!

از من میشنوید
اگر عاشق کسی شدید که دست بر قضا همسایتان بود
اولین فرصت خانه تان را عوض کنید !
یکدفعه میبینی ایستاده سر خیابان منتظر تاکسی
بعد به غیرت مردانتان بر میخورد و هیچ کاری از شما ساخته نیست !!
فقط میایستید همان نزدیکیها و نگاهش میکنید
و یادتان میآید ، مدام در گوشش میگفتید " اصلا لازم نکرده تاکسی بگیری ، آژانس و اتوبوس را که ازت نگرفته اند " !
درست میان همین فکرها لحظه ای سرش را برمیگرداند و نگاهش میافتد به شما
چشمهای لعنتی اش پر میشود و با بغض قدمهایش را به سمت ایستگاه اتوبوس برمیگرداند !
آنوقت یک عمر در گیرودار غرورتان میمانید
و بی شک آخر یکی از خاطراتتان
خواهید نوشت
" از بعضی دوست داشتنها هرگز نباید گذشت "

📚#قهوه‌ای‌چشمانت
🖋#میم_پناهی

@mimpe | کتابخانه

  • میم

می روی و بعد تو من سخت می گریم ولی ...

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۸ ب.ظ

🖋 #میم_پناهی: 🔻

می روی و بعد تو من سخت می گریم ولی ...
حال عاشق هم به لطف گریه بهتر می شود!

@mimpe | قهوه‌ای‌چشمات ☕️

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۸
  • میم

صدایی آمد | میم پناهی

میم | جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۳۵ ق.ظ


صدایی آمد ...
برگشتم شاید تو باشی
ولی خب
تنها معشوقه اش ، همنام من بود!
همین ...!

#میم_پناهی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۳۵
  • میم

کوروش نامی

میم | جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۳۱ ق.ظ



غصه هستی
ولی
ارزش
خوردن داری!

 #کوروش_نامی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۳۱
  • میم

علیرضا آذر

میم | جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۲۹ ق.ظ



دل به دریا زده ای ،
پهنه سراب است نرو ... !
برف و کولاک زده ،
راه خراب است نرو !

#علیرضا_آذر

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۲۹
  • میم

علی صفری

میم | جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ق.ظ


عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار است
وقت یادآوری خاطره ها هوشیار است!

گریه های سرخود، خوب به من فهماندند
بدترین قسمت دلسوختگی، انکار است

تا خداحافظی اش هیچ نمی دانستم
زندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار است

از همان روز که او رفت، خودم فهمیدم
زنده مانی خود مرگ است که بالاجبار است

دست ما نیست، فقط تجربه ثابت کرده
زندگی کردن بی عشق، ادا اطواراست
...

بخت هر جا که به دست کسی انگشتر داد
آن طرف قسمت دستان کسی سیگار است

#علی_صفری

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۲۱
  • میم

محمد حسین ابراهیمی

میم | جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۱۷ ق.ظ



گفته بودی هرچه میخواهد
دل تنگت بگو!
هر چه میگویم دل سنگت
نمی آید به رحم!

#محمد_حسین_ابراهیمی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۱۷
  • میم