میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

شعری در هفت سالگی

میم | پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ب.ظ

هفته‌ای سه‌روز به خانه ما می‌آمد!

اسمش را هنوز نتوانسته‌ام به درستی تلفظ کنم!

نمیدانم‌ مایینکالیسون بود یا مایورینکا آلیسون!

عاشق زبان فارسی بود و هر روز برایم شعر‌های مولانا، حافظ، سعدی و شهریار را می‌خواند!

همیشه می‌گفت: " شعر های شهریار طعم دلچسب تری دارند! "

حسودی ‌می‌کردم! 

آخر مگر شعر طعم دارد؟! 

نکند شهریار هنگام شعر گفتن، غذای مورد علاقه‌ی معلمِ ... نه زنِ مورد علاقه‌ی من را می‌خورد؟!

از این حس حسودی خسته شده بودم و هر وقت شعری از شهریار می‌خواند، بیشتر از گوش دادن، حرص می‌خوردم!

اما این حرص خوردن من، شبیه ضربه‌های  فردی بود که درحال غرق شدن به آب می‌زند!

تصمیم گرفتم که غزل بنویسم!

یکی هم نبود بگوید: بچه! تو فقط هفت سال داری! تو را چه به غزل؟!

شروع کردم! مثل شاعر ها مدادهایم را آماده کردم! 

شبیه شمشیری که سال هابود غلاف شده ، حس تیزی را در قلم خود می‌دیدم!

البته قلم من خیلی وقت بود که غلاف شده! دقیقا هفت سال!

نوشتم،

بیا ای دلبر من دگر طاقت ندارم دوری ات را

بیا با خود ببر این خاطرات خونی ات را 


بیا ای شهریار از دست این زن 

بکش یا که ببر ان دست های عاشقت را!


تو با شعر هایت ...


اوه خدای من! چی داشتم می‌نوشتم؟!

شعر را که تمام کردم یک بار خودم خواندم و گفتم: " واو واقعا عالیه! "

وقتی به دست زنِ مورد علاقه ام رساندم، با خوشحالی شعر را خواند و بغل کرد و من را بوسید!

گفت: این بهترین شعریست که تا الآن خوانده‌ام!

گفتم: حتی بهتر از شهریار؟

گفت: حتی بهتر از شهریار!

حالا از این ماجرا " هفده " سال می‌گذرد!

مادرم خبر داده که این شعر را در میان تکه کاغذ‌های قدیمی پیدا کرده است.

حس عجیبی دارم، حس یک عشق کهنه که مثل یک شراب کهنه جا افتاده باشد! 

حس دوست داشتنی و بغل کردی!

دوست داشتنم نسبت به تو هم دقیقا همین‌قدر زیبا است!

تو را دقیقا مانند حس پیدا شدن آن کاغذ دوستتدارم!

دیوانه وار و دیوانه وار و دیوانه وار ...

  • میم

سودابه (1)

میم | پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

وسط خانه‌ی خود، حبس ابد داده دلم!
که تو آهسته بخندی، به همان شاده دلم!

قلبم از غربت و اندوه، به تنگ آمده است!
قلبت اما به عیادت، چو سنگ آمده است!

آخرین شعر مرا، خوب بخوان ماهِ دلم
مرگم از شدت دوریست، بدان ماهِ دلم

....
شعر " سودابه "
#میم_پناهی
#به_زودی ...

  • میم

سودابه

میم | پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۳ ب.ظ

پشت ماشین عروست یه تنه درد شدم!
داغ بودم که به آغوش غمت سرد شدم!

بعد هر بوق تو خندیدی من عاح شدم!
گریه ام چشم مرا بست، خودم راه شدم!

از جهنم که گذشتم، به جهنم خوردم!
درد من خون دلم بود که کم‌کم خوردم!

#سودابه
#میم_پناهی

  • میم