میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

زنگ زدم بهش ...

میم | پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۳۹ ب.ظ

گوشی را برداشتمو شماره را گرفتم
بوق بوق بوق و باز هم " لطفا پیغام خود را بگذارید " ...
خسته شدم از این همه پیغامهایی که کسی پیگیرشان نمیشود
اما باز هم نتوانستم بدون پیغام قطع کنم
برایش گفتم نمیخواهی جواب بدهی؟
چند روز و چند ماه دیگر باید بگذرد تا دلت را صاف کنی ؟
چند پنجشنبه دیگر باید پیغام بگذارم تا خیالت راحت شود ؟
تا کمی ان حرص وامانده را کنار بگذاریو این گوشی را برداری؟
ولی این بار میخواهم خودم برایت خط و نشان بکشم
میخواهم قسم بخورم که بار اخر است شماره ام میفتد روی تلفن خانه ات
میخواهم اگر اینبار جواب ندادی راهم را بکشم و بروم
پشت سرم هم نگاه نکنم !
هی گفتم هی گفتم هی گفتم
یکدفعه خانوم جان از ان سر خانه داد زد
زبانت لال شود تلفن سوخت ، گوشی را برنمیدارد حالا هی تا صبح به بهانه بار اخر بودن حرف بزن !
برایش گفتم
میدانم قول دادم بار اخر باشد ولی میبینی که خانوم جان دوباره گیر داده ، شب که خوابید زنگ میزنم بقیه حرفها را میگویم و بعد دیگر خداحافظی میکنم !
سرم را آوردم بالا دیدم خانوم جان وایستاده جلو در اتاق و زل زده است به من
اب دهانم را قورت دادمو گوشی را گذاشتم !
بعد هم رفتم سمت رختخواب !
گفت کجا ؟ از کی تا حالا شام نخورده میخوابی ؟
گفتم خانوم جان میل ندارم !
گفت غلط میکنی میل نداری!
وقتی جرات خدافظی نداری برای چی هرشب خدافظی میکنی؟؟
گفتم خانوم جون جرات ندارم ولی ادم وقتی هی به خودش تلقین کنه یه جا جرات پیدا میکنه !
گفت ادمایی که جرات خدافظیو برای اولین بار ندارن ، هیچوقتم پیدا نمیکنن
فقط اگه بعد یه خدافظی دیگه حرف نزنن، انتظارشونو تو دلشون تحمل میکنن !
کافیه اون یه نفر تا اون وقتی که دیر نشده برگرده ، اون وقته که یادشون میره یه روزی خدافظی کردن!!

#میم_پناهی