میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

میم پناهی | پناهِ آخر

نویسنده و شاعر

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد پناهی» ثبت شده است

مرغ آمین

میم | سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۳۷ ب.ظ

مرغ آمین درد آلودی است کاواره
بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.

می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
جور دیده مردمان را.
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
می دهد پیوندشان در هم
می کند از یاس خسران بار آنان کم
می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.

بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را.
رشته در رشته کشیده ( فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.

او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.
از درون استغاثه های رنجوران.
در شبانگاهی چنین دلتنگ، می
آید نمایان.
وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
که ندارد لحظه ای از آن رهایی
می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.

چون نشان از آتشی در دود خاکستر
می دهد از روی فهم رمز درد خلق
با زبان رمز درد خود تکان در سر.
وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله
پردازان ره در گوش
از کسان احوال می جوید.
چه گذشته ست و چه نگذشته است
سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.

داستان از درد می رانند مردم.
در خیال استجابتهای روزانی
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.

زیر باران نواهایی که می
گویند:
« باد رنج ناروای خلق را پایان.»
( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)

مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
بانگ برمی دارد:
ـــ« آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
و به نام رستگاری دست اندر کار
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.»

خلق می گویند:
ـــ« آمین!
در شبی اینگونه با بیداش آیین.
رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»

ـــ« رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید.

خلق می گویند:
ـــ« اما آن جهانخواره
( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
مرغ می گوید:
ـــ« در دل او آرزوی او محالش باد.»
خلق می گویند:
ـــ« اما کینه های جنگ ایشان در
پی مقصود
همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.»

مرغ می گوید:
ـــ« زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان
نا خوشیّ آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان
باد با ننگ همین روزان نگونسازی!»

خلق می گویند:
ـــ« اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی
کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
بر سر ما باز زندانی
و اسیری را بود پایان.
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.»
مرغ می گوید:
ـــ« جدا شد نادرستی.»

خلق می گویند:
ـــ« باشد تا جدا گردد.»

مرغ می گوید:
ـــ« رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.»

خلق می گویند:
ـــ« باشد تا رها گردد.»

مرغ می گوید:
ـــ« به سامان بازآمد خلق بی سامان
و بیابان شب هولی
که خیال روشنی می برد با غارت
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
و درون تیرگیها،
تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
این زمان مانند زندانهایشان ویران
باغشان را در
شکسته.
و چو شمعی در تک گوری
کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
هر تنی زانان
از تحیّر بر سکوی در نشسته.
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش.»

خلق می گویند:
ـــ« بادا
باغشان را، درشکسته تر
هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش.»
ـــ« بادا!» یک صدا از دور می گوید
و صدایی از ره نزدیک،
اندر انبوه صداهای به سوی ره
دویده:
ـــ« این، سزای سازگاراشان
باد، در پایان دورانهای شادی
از پس دوران عشرت بار ایشان.»

مرغ می گوید:
ـــ« این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
با چنان آبادشان از روی
بیدادی.»
ـــ« بادشان!» ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
ـــ« باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
ـــ« باد آمین!
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
ـــ« آمین! آمین!»
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
هر خیال کج که خلق خسته را با آن
نخواها نیست.
و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
« اینک در و اینک زخم»
( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان
آید)
ـــ« آمین!
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
بسته لب بودند
و بدان مقبول
و نکویان در تعب بودند.»
ـــ« آمین!

در حساب روزگارانی
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردند
و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
چشمه های روشنایی کور
می کردند.»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده های آن بداندیشان
که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
این به کیفر باد!»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده هاشان شوم
که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
و از آن خاموش می آمد چراغ خلق.»
ـــ« آمین!»

ـــ« با کجی آورده هاشان زشت
که از آن پرهیزگاری بود مرده
و از آن رحم آوری واخورده.»
ـــ« آمین!»

ـــ« این به کیفر باد
با کجی آورده شان ننگ
که از آن ایمان به حق
سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
ـــ« آمین! آمین!»
*
و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می گردد
از فراز بام
در بسیط خطّه ی آرام،
می خواند خروس از دور
می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
می گریزد شب.
صبح می آید.

تجریش. زمستان1330

  • میم

محال 98

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۷ ب.ظ

اخر که میبوسم تو را در انتهای این کتاب♥️
اخر بغل می گیرمت در چهار راه انقلاب🦋

اخر که می فهمند همه محو نگاه تو منم🍁
یک شب تورا میبوسمت حتی اگر باشد به خواب♥️

هر بار اسمت امده شعری شدی در دفترم🍂
شب ها بغضم گریه شد وقتی نبودی وقت خواب🦋♥️

یک بار خوابم امدی از گریه ها دورم کنی🌙
گفتی که تو مال منی حالا در اغوشم بخواب🌙♥️

اغوش تو در خواب و چون دیوانه ها بوییدمت🦋♥️
ای کاش روزی هم نبود و خواب بودش افتاب🌝

چون ماه دوری و دلم در ارزویت مانده است🌙
وقتی به فکرم نیستی چون اب هستم در سراب🙂

از کودکی هنگام شب اغوش مادر دیده بود🙃♥️
این تن که غمگین است و هم خوابیده با قرص عصاب☕️♥️

این جان بی کس را توهم غمگین تر از اینش نکن😞
دیدی که قلب خسته ام غمگین شد و رفتش به خواب🙃

شهری به من دیوانه گفت انجا که می دیدم تورا😊♥️
گفتند او مال تو است اما تو میبینی به خواب😞♥️

درد من دیوانه را غیر از خودت چاره نکن🦋
پیشم بیا بوسه بزن جان مرا بی اضطراب💋♥️

نام شعر: " محال "🦋
شاعر: " میم پناهی "♥️
پ ن: شعر دارای اختیارات شاعری خیلی زیادی(😄) زیادی می باشد.🌙

  • میم

پیغام - 98

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ ب.ظ

میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!
پاسخت مثل نجات پسری از اعدام !

مثل یک‌ طفل زمین خورده‌ء بازی بودم!
قبل تو خسته و با عشق موازی بودم!

مثل سیگار خطرناک ترینت بودم!
خودکشی بودم و هولناک ترینت بودم!

مثل حالِ بَده " ماه دل من بیداری؟"
مثل زوری شدنِ "بنده وکیلم؟ آری!"

مثل مردی که شبی در تو وطن میگیرد!
یک شب آخر منِ تو در تنِ من میمیرد!

نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟
خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟

نکند جان مرا باد به یغما ببرد؟
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد؟

نکند اسم‌ تو را غیر من اواز کند؟
که همین مصرع بالا غمی آغاز کند!

نکند حال مرا دیده رهایم بکنی؟
من محمد شده ام تا تو صدایم بکنی!

تو محالی و به ممکن شدنت درگیرم!
من همانم که تو غمگین بشوی میمیرم...

من فقط عاشق بی چون و چرایت بودم!
تو تمام من و من هم که فدایت بودم!

کاش یک شب برسی سر به خزانم بزنی!
کاش پروانه شوی به آسِمانم بزنی!

کاش مهمان کنمت باز شبی در تختم!
مینویسم ‌به تو از بخت بد بدبختم!

شب بخیر ای که تویی باعث این حال خراب ...
شب بخیر هم نفسم، ماه من اسوده بخواب!

#میم_پناهی 🦋♥️

  • میم

پاییز - 98

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۳ ب.ظ

فصل پاییز است و باران می‌دهد بوی تو را
باز شانه می‌کند دست کسی موی تو را

 

عده‌ای از رعد و برق بغض من شاکی شدند
خواب دیدم مثل هر شب موج گیسوی تو را ...

 

باز وقت بارش باران دعا می‌کردم و
مادرم می‌گفت: آمین! دیدن روی تو را

 

باز فصل بارش باران از چشم ‌من است
کاش صاحب می‌شدم‌آن چشم و ابروی تو را ...

 

من کجا باید بگردم تا تو را پیدا کنم ؟
باز پاییز است و دنیا می‌دهد بوی تو را ...

 

#پاییز ♥️🦋🍁
#میم_پناهی 
#غزل

  • میم

بداهه 98 - 7

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۱ ب.ظ

کشتن، خفگی، مردن؟ یا حبس ابد خوردن؟!
یک لحظه بیا پیشم! با من همه یکجا کن!
#میم_پناهی♥️🦋

  • میم

بداهه 92

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۰ ب.ظ

خسته ام کاش پدر حال مرا درک کند
کاش دست از سر ماهر شدنم بردارد

جزوه هایم پر شعر است نمیدانم کی
درس دست از سر شاعر شدنم بردارد!

#میم_پناهی 🍁♥️🦋

  • میم

بداهه 98

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ب.ظ

به رسیدن، نرسیدن هدف از عشق نبود!
عشق با فاصله را مرد جسور می‌فهمد!


#میم_پناهی ♥️🦋🍁

  • میم

" پناهِ آخر "

میم | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ب.ظ

و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد!♥️
پناه اخرِ قلبم تویی هرگاه میگیرد!🦋♥️

 

به سمت تو کجا کی باز راهی شد دلِ تنگم؟!🍁
که از بغضِ دلم گاهی دلِ این راه میگیرد!🙃

 

تو زیبایی و دلبر هم، تو را من ماه میگویم!🌙
برای این منِ بی کس، دل آن ماه می‌گیرد؟!🍂
(گفت: میگیرد!)🍂

 

ولی هرجا که میگیرد دلت ای ماهِ قلب من!🍁🌙
الهی من فدای تو که دل بیگاه میگیرد!♥️🦋

 

کجا باید بگردم من به سمت بویی از مویت!♥️🍂
که باران عطر مویت را به خود دلخواه میگیرد!♥️🦋

 

بغل کن چون جهان دیگر برایم جای امنی نیست!🍁🦋
و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد ...♥️🦋

 

#میم_پناهی ♥️🦋🍁♥️🌙

  • میم

شعری در هفت سالگی

میم | پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ب.ظ

هفته‌ای سه‌روز به خانه ما می‌آمد!

اسمش را هنوز نتوانسته‌ام به درستی تلفظ کنم!

نمیدانم‌ مایینکالیسون بود یا مایورینکا آلیسون!

عاشق زبان فارسی بود و هر روز برایم شعر‌های مولانا، حافظ، سعدی و شهریار را می‌خواند!

همیشه می‌گفت: " شعر های شهریار طعم دلچسب تری دارند! "

حسودی ‌می‌کردم! 

آخر مگر شعر طعم دارد؟! 

نکند شهریار هنگام شعر گفتن، غذای مورد علاقه‌ی معلمِ ... نه زنِ مورد علاقه‌ی من را می‌خورد؟!

از این حس حسودی خسته شده بودم و هر وقت شعری از شهریار می‌خواند، بیشتر از گوش دادن، حرص می‌خوردم!

اما این حرص خوردن من، شبیه ضربه‌های  فردی بود که درحال غرق شدن به آب می‌زند!

تصمیم گرفتم که غزل بنویسم!

یکی هم نبود بگوید: بچه! تو فقط هفت سال داری! تو را چه به غزل؟!

شروع کردم! مثل شاعر ها مدادهایم را آماده کردم! 

شبیه شمشیری که سال هابود غلاف شده ، حس تیزی را در قلم خود می‌دیدم!

البته قلم من خیلی وقت بود که غلاف شده! دقیقا هفت سال!

نوشتم،

بیا ای دلبر من دگر طاقت ندارم دوری ات را

بیا با خود ببر این خاطرات خونی ات را 


بیا ای شهریار از دست این زن 

بکش یا که ببر ان دست های عاشقت را!


تو با شعر هایت ...


اوه خدای من! چی داشتم می‌نوشتم؟!

شعر را که تمام کردم یک بار خودم خواندم و گفتم: " واو واقعا عالیه! "

وقتی به دست زنِ مورد علاقه ام رساندم، با خوشحالی شعر را خواند و بغل کرد و من را بوسید!

گفت: این بهترین شعریست که تا الآن خوانده‌ام!

گفتم: حتی بهتر از شهریار؟

گفت: حتی بهتر از شهریار!

حالا از این ماجرا " هفده " سال می‌گذرد!

مادرم خبر داده که این شعر را در میان تکه کاغذ‌های قدیمی پیدا کرده است.

حس عجیبی دارم، حس یک عشق کهنه که مثل یک شراب کهنه جا افتاده باشد! 

حس دوست داشتنی و بغل کردی!

دوست داشتنم نسبت به تو هم دقیقا همین‌قدر زیبا است!

تو را دقیقا مانند حس پیدا شدن آن کاغذ دوستتدارم!

دیوانه وار و دیوانه وار و دیوانه وار ...

  • میم

سودابه (1)

میم | پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

وسط خانه‌ی خود، حبس ابد داده دلم!
که تو آهسته بخندی، به همان شاده دلم!

قلبم از غربت و اندوه، به تنگ آمده است!
قلبت اما به عیادت، چو سنگ آمده است!

آخرین شعر مرا، خوب بخوان ماهِ دلم
مرگم از شدت دوریست، بدان ماهِ دلم

....
شعر " سودابه "
#میم_پناهی
#به_زودی ...

  • میم

قرمز

میم | يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۲ ق.ظ

- اقا معلم اجازه؟!
+ بگو علی!
- اقا اجازه! ظاهر شما چقد با باطنتون فرق داره؟!
+ خیلی زیاد! صد درصد فرق داره! من خیلی خسته تر و پریشون تر و غمگین تر از اینی که هستم، هستم!
#قرمز
#میم_پناهی

  • میم

بداهه(3)

میم | يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۱۳ ق.ظ

ببار ای بغض بارانی ببار امشب رهایم کن
برایش جان دهم تا کی ببار امشب فدایم کن
#میم_پناهی

  • میم

بداهه(2)

میم | يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۱۳ ق.ظ

ببار امشب تو ای باران، تمامم را فدایش کن
ببند آن کوله بارت را مرا از خود جدایم کن
#میم_پناهی

  • میم

برای زندگی پیر و برای مردنم زود است!

میم | يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۵ ق.ظ

برای زندگی پیر و برای مردنم زود است!
درون سینه ام اما فقط درد و فقط دود است!

دلم با عشقِ رفته ، رفته و هرگز نمی آید،
و بعدش حال چشم من شبیه حال یک رود است!

برایش نامه ای دادم که شاید باز برگردد
ولی انگار قلب او ز دوری خوب و خوشنود است!

و او هرگز نمی فهمد بیاید حال من خوب و
نیاید چشمم از گریه فقط سرخ و مه آلود است!

برایش حرف ها دارم فقط باید خودش باشد
تمام شعر و احساسم برای او که مقصود است!

تمام مردمان شهر به حالم گریه کردند و
تمام شهر ما بی تو مثال بود و نابود است!

چه دردی دارد این قلبم چه حالی دارد این چشمم
تمام این روایت ها شبیه کار نمرود است!

تمامش میکنم شاید بخواند شعر کوتاهم
درون سینه ام اما فقط درد و فقط دود است!

#میم_پناهی

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۵
  • میم

چگونه بگویم دوستتدارم؟

میم | يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۳ ق.ظ




نویسنده : #میم_پناهی

نمیدانم چگونه بگویم دوستتدارم که بدانی این دوستتدارم، با همه ی دوستتدارم ها فرق می کند اما ...

دوستتدارم!

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۳
  • میم

تولدش بود ...

میم | يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۳ ب.ظ

بیست سالش شد!
دقیقا روزی که بیست سالش شد ، کنارش نشستم،دستش را گرفتم و گفتم دوستتدارم!
لبخند ملیحی زد و گفت: "منم دارم"
ناراحت شدم، چون این جواب من نبود ...
داشتم شروع میکردم به حرف زدن که گفت : کادوی تولد من کجاست؟!
گفتم: امشب بهترین کادو را برای تو می آورم!
یادم بود که گفته بود من فقط حلقه دوست دارم و بس!
باران تندی می بارید و من در خیابان قدم میزدم و همه ی فکرم کادوی تولدش بود!
گوشی ام زنگ خورد!
 برداشتم و گفت: ما امشب مهمانی هستیم و فردا کادو را میگیرم! با لحنی که مثلا ناراحت شده ام گفتم: " اشکالی ندارد "
لبخندی زدم و خدا را شکر کردم که حداقل یک شب دیگر فرصت دارم!
آگهی به چشمم خورد! انگار خواست خدا بود! خیلی خوشحال شدم!
برای نمایش تئاتری بود که انگار بازیگر کم داشتند! از خدا خواسته تماس گرفتم و آدرس را گرفته و به محل رفتم!
از شانس بد من باید نقش یک دلقک را بازی میکردم ؛ ولی خب پولش خوب بود و چاره ای هم نداشتم ، من باید حلقه میخریدم!
گریم کردیم و آماده شدیم!
روی صحنه آمدیم و نقشی که خیلی حقیرانه بود را بازی کردم!
صدای رعد و برق و باران کل صحنه را گرفته بود!
ولی صدای خنده ی مردم بیشتر به گوش میرسید!
بعد یک ساعت بازی،اعلام کردند که نمایش به پایان رسیده است!
چراغ ها را روشن کردند ؛ خیلی عجیب بود! او را هم در بین مردم دیدم! کنارش خانم نسبتا پیری بود! در ذهنم فقط مادرش را تصور کردم، ولی در طرف دیگرش هم پسر جوانی بود!
رگ غیرتم گرفت که چرا کنار نامحرم نشسته است و بلند بلند میخندد!
تمام حواسم به او بود!
صدای باران صحنه را عاشقانه تر میکرد!
خنده هایش را هیچکس اندازه ی من دوست نداشت!
بعد اجرا پول را گرفتم و به بیرون امدم! اما گریمم را پاک نکردم! میخواستم خوشحالش کنم و خنده هایش را ببینم!
منتظر بودم که بیاید و ببینمش و به او بگویم که چقدر ناراحت شدم از خنده هایش در کنار آن مردک!
مردم داشتند بیرون می آمدند،جمعیت زیادی بود و همه در حال دویدن و فرار از باران بودند! او هم بیرون آمد!
دستش را گرفته بود، همان جوان را میگویم؛دستش را گرفته بود و با خنده های از ته دل به بیرون می امدند!
خودم را پشت تیر برق قایم کردم! نمیخواستم بیشتر از این غرورم بشکند!
سوار ماشین شاسی بلندشان شدند و رفتند! تمام راه را تا خانه گریه کردم!
باران هم بند نمی آمد انگار آن شب خدا هم برای من گریه می کرد!
آخر شب پیام دادم
" حال دلقکی که امشب به او میخندیدی خوب است
دیگر به سراغش نیا "…!!

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۳
  • میم

از من میشنوید ...

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۹ ب.ظ

📚 #کتاب_بخوانیم!

از من میشنوید
اگر عاشق کسی شدید که دست بر قضا همسایتان بود
اولین فرصت خانه تان را عوض کنید !
یکدفعه میبینی ایستاده سر خیابان منتظر تاکسی
بعد به غیرت مردانتان بر میخورد و هیچ کاری از شما ساخته نیست !!
فقط میایستید همان نزدیکیها و نگاهش میکنید
و یادتان میآید ، مدام در گوشش میگفتید " اصلا لازم نکرده تاکسی بگیری ، آژانس و اتوبوس را که ازت نگرفته اند " !
درست میان همین فکرها لحظه ای سرش را برمیگرداند و نگاهش میافتد به شما
چشمهای لعنتی اش پر میشود و با بغض قدمهایش را به سمت ایستگاه اتوبوس برمیگرداند !
آنوقت یک عمر در گیرودار غرورتان میمانید
و بی شک آخر یکی از خاطراتتان
خواهید نوشت
" از بعضی دوست داشتنها هرگز نباید گذشت "

📚#قهوه‌ای‌چشمانت
🖋#میم_پناهی

@mimpe | کتابخانه

  • میم

می روی و بعد تو من سخت می گریم ولی ...

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۸ ب.ظ

🖋 #میم_پناهی: 🔻

می روی و بعد تو من سخت می گریم ولی ...
حال عاشق هم به لطف گریه بهتر می شود!

@mimpe | قهوه‌ای‌چشمات ☕️

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۸
  • میم

شب از آنجایی غمگین شد ...

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۸ ب.ظ

🖋 #میم_پناهی :🔻

شب از آنجایی غمگین شد ،
که شروع کردیم به فراموش کردن!
و کارمان به جایی رسید که ،برای فراموش کردن حتی خود خدا را هم به خودش قسم دادیم!
'' ای خدا تورو خدا ''

@mimpe|قهوه‌ای‌چشمات ☕️

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۸
  • میم

شعرانه

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۷ ب.ظ

#میم_پناهی : 🔻

درد یعنی بروی و نشود، در دَمِ در ،
مادرت گریه کند، بر تو و تیمارِ خودت!

@mimpe | قهوه‌ای‌چشمات ☕️

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۷
  • میم

مردها دنیای عجیبی دارند !

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۶ ب.ظ

🖋 #میم_پناهی : 🔻

مردها دنیای عجیبی دارند !
 خیلی مردانه رفتار میکنند، غیرتی و عصبانی و اخمو ؛ عاشق هم که بشوند، باز همین خصوصیات را دارند ولی در برابر عشقشان، پسر بچه ای لوس و شش ساله میشوند که نیاز به مواظبت دارند!
مردها دنیای عجیبی دارند ، گاها حتی سوال هایی میپرسند که خودشان  هم در دل دوست دارند که شما دروغ بگویید!
مثلا اگر پرسیدند: '' قبل من کسیو دوست داشتی؟ '' شما دروغ بگویید! دروغ بگویید که اینجا دروغ گفتن خیلی واجب تر از راست گفتن است!
مردها دنیای عجیبی دارند! مواظبشان باشید!

@mimpe | قهوه‌ای‌چشمات ☕️

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۶
  • میم

هیچوقت با ناراحتی نخواب!

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۶ ب.ظ

هیچوقت با ناراحتی نخواب!
بعضی شبا صب نمیشه یا ...
کی میدونه تا فردا کی زنده هست و کی نیست؟
پس با ناراحتی نخواب !

میم پناهی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۶
  • میم

مرگ وقتی بشود چاره ی ازار خودم،

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۵ ب.ظ

مرگ وقتی بشود چاره ی ازار خودم،
میروم تا که نباشد به سرم دار خودم!

میگذارم بروم ، هر چه که شد هم  بشود
که فقط ته بکشد سردی دلدار خودم!

درد یعنی نگذارند به رفتن  دم در
مادرم گریه کند ، بر من و اصرار خودم!

درد یعنی که بمانم که شود ختم به صبر
غصه و گریه و آه و غم بسیار خودم!

درد یعنی نکنم فاش در پیش کسی
راز شب بیداری و سرخی *چشمان خودم!

...

پ ن : *اشتباه عمدی است!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵
  • میم

همین الان قدرش را بدانید!

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۴ ب.ظ

همین الان قدرش را بدانید!
قلب است دیگر، می ایستد!
نفس است دیگر، بند می آید!
آدمیزاد جانش به یک مو بند است!
همین الان قدرش را بدانید، بعضی ها تکرار نمیشوند!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۴
  • میم

حرفت ات را تمام نکن! برو

میم | يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۳ ب.ظ

حرفت را تمام نکن!
از همین وسط جمله برو!
همین که قصد رفتن کرده ای،
 همین که این حس در تو به عشق بینمان غلبه کرده، بروی بهتر است!
اصلا هم برایم مهم نیست!
 اصلا هم در زندگی ام آب از آب تکان نمیخورد!
حتی فرقی ندارد در چمدانت عکسهایمان را ببری یا نه!
اصلا مهم نیست چه زمانی برگردی؛
 یک هفته؟ دو هفته؟ سه هفته؟ نه! اصلا مهم نیست!
 حتی اگر برنگردی هم مهم نیست!
ولی اگر روزی برگشتی،
حتی همین فردا اگر برگشتی، دیگردر خانه به دنبال من نگرد ؛
مستقیم بیا به قبرستان!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۳
  • میم